خلوت خیال

گاه نوشت های شخصی

خلوت خیال

گاه نوشت های شخصی

سوال

فکر نمیکنی این زندگی خیلی طولانی شده ؟؟؟
آدما چجوری حوصله شون سر نمیره ؟
برام عجیبه ..من که خیلی وقته خسته شدم..

قد خمیده ...

چققدرر سخته محکم بود و نفس کشید و تا نشد ..
دارم از پا می افتم ..

عطر سیب


من به خودم : گیرم که مریض شدی .. این خونه و زندگی که نباید فلج شه !
دستمال به دست با سرگیجه  فراووون بعد از رسیدگی به آشپزخونه که حالا بازار شام شده بود ، نشستم مربای سیب درست کردم .. حالا کل خونه رو عطر سیب برداشته ..
چققدرر دلم میخواست میتونستم چندتا نفس جانانه بکشم ..
اما نمیتوونم .. نه دل و دماغشو دارم و نه حالشو ...

بامداد چهارشنبه ..

دارم توی تب میسوزم و هی از چشام اشک میاد ...

شنبه روز بدی بود ...



شنبه روز بدی بود ، روز بی حوصلگی

وقت خوبی که می شد ، غزلی تازه بگی

ظهر یکشنبه من جدول نیمه تموم

همه خونه هاش سیاه توی خونه جغد شوم

صفحه کهنه یادداشتای من

گفت دوشنبه روز میلاد منه

اما شعر تو میگه که چشم من

تو نخ ابره که بارون بزنه ، آخ اگه بارون بزنه ، آخ اگه بارون بزنه

غروب سه شنبه خاکستری بود

همه انگار نوک کوه رفته بودن

به خودم هی زدم از اینجا برو

اما موش خورده شناسنامه من

روز چهارشنبه من

هه! وقت خوشبختی ما

وقت گندیدن من وقت جون سختی ما

عصر پنجشنبه اومد مثه سقاهک پیر 

رو نوکش یه چیکه آب گفت به من بگیر ، بگیر...

 

جمعه حرف تازه ای برام نداشت

هر چی بود

پیشتر از اینا گفته بود

...