خلوت خیال

گاه نوشت های شخصی

خلوت خیال

گاه نوشت های شخصی

یعنی ..

سال نوتون مبارک باشه ..


یعنی از ته ته ته دلم آرزو میکنم ازدواج نکنین .. اگه ازدواج کردین جدا نشین.. اگه خواستین جدا شین راحت جدا شین ... اگه جدا شدین جایی رو داشته باشین که از فرهنگ بی فرهنگی این ملت به اونجا پناه ببرین .. یه جای دور دور دور که دست هیشکی بهتون نرسه ...


پرم از حسرت ..



رونوشت به خدا : یعنی خدا دیگه شورشو داری در میاری ................

غم ...

متاسفم که بعد از اینهمه سال هنوز نشناختی منو مادرم!
دردم اومد .. خیلی زیاد .. بار حرفت خیلی برام سنگین بود .. خیلی !

دلگیرم حالا ..
کاش اشکام و کسی نبینه ...


***

برای آبجی کوچیکه خواستگار اومده .. باورم نمیشه اینقدر قد کشیده باشه که بخواد خانووم خونه کسی بشه .. من کلی خوشحال شدم و هی گفتم .. حالا من چی بپوشم ..
آبجی هاجر ( همسایه مون ) اینجا بود و مامان وقتی میخواست آبجی کوچیکه رو تعریف کنه ، گفت : نه ... اون مثل این نیست (منظور بانوی پاییز) اون خیلی قانع و کم توقعه .. اصلا توی یه فاز دیگه ست .. اون خیلی فهمیده ست و خیلی بیشتر و بهتر از این  (منظور بانوی پاییز ) از زندگی سرش میشه و .... ازین حرفا ..
منم موندم تو فکر که چرا هرچی برچسب بد بود برا من ردیف کرد .. بغض دارم حالا ..


سوال

فکر نمیکنی این زندگی خیلی طولانی شده ؟؟؟
آدما چجوری حوصله شون سر نمیره ؟
برام عجیبه ..من که خیلی وقته خسته شدم..

شنبه روز بدی بود ...



شنبه روز بدی بود ، روز بی حوصلگی

وقت خوبی که می شد ، غزلی تازه بگی

ظهر یکشنبه من جدول نیمه تموم

همه خونه هاش سیاه توی خونه جغد شوم

صفحه کهنه یادداشتای من

گفت دوشنبه روز میلاد منه

اما شعر تو میگه که چشم من

تو نخ ابره که بارون بزنه ، آخ اگه بارون بزنه ، آخ اگه بارون بزنه

غروب سه شنبه خاکستری بود

همه انگار نوک کوه رفته بودن

به خودم هی زدم از اینجا برو

اما موش خورده شناسنامه من

روز چهارشنبه من

هه! وقت خوشبختی ما

وقت گندیدن من وقت جون سختی ما

عصر پنجشنبه اومد مثه سقاهک پیر 

رو نوکش یه چیکه آب گفت به من بگیر ، بگیر...

 

جمعه حرف تازه ای برام نداشت

هر چی بود

پیشتر از اینا گفته بود

...

حسرت ...

من اگر مُردم روی قبرم بنویسید ناکام مُرد ...

چه همین امشب زمین را وداع گفتم ،چه ۱۰۰ سال دیگررر...

ناکام از تمام لبخند هایی که میشد تلخ نباشد .. از تمام فیلم ها و تصاویری که میشد در مسیر چشمهایم قرار بگیرند.. ناکام از گفتگوهایی که هیچ وقت ... هیچ وقت به سکوت نرسند .. ناکام از داستان های خوانده نشده .. ناکام از گرفتن دست های گرم .. گررم گرررم ..

روی قبرم بنویسید بانوی پاییزی که از همان ابتدای بودنش زردی را روی دوشش حمل میکرد ..

.

.

.

پ ن : چرا از شانس بد، ما به هر سیبی در این زندگی دندان زدیم  ، فاسد و کرمو درآمد ؟!
به هر آدمی هم که تکیه کردیم ، تو زرد ...
راستی چرا ؟