خلوت خیال

گاه نوشت های شخصی

خلوت خیال

گاه نوشت های شخصی

بامداد چهارشنبه ..

دارم توی تب میسوزم و هی از چشام اشک میاد ...

شنبه روز بدی بود ...



شنبه روز بدی بود ، روز بی حوصلگی

وقت خوبی که می شد ، غزلی تازه بگی

ظهر یکشنبه من جدول نیمه تموم

همه خونه هاش سیاه توی خونه جغد شوم

صفحه کهنه یادداشتای من

گفت دوشنبه روز میلاد منه

اما شعر تو میگه که چشم من

تو نخ ابره که بارون بزنه ، آخ اگه بارون بزنه ، آخ اگه بارون بزنه

غروب سه شنبه خاکستری بود

همه انگار نوک کوه رفته بودن

به خودم هی زدم از اینجا برو

اما موش خورده شناسنامه من

روز چهارشنبه من

هه! وقت خوشبختی ما

وقت گندیدن من وقت جون سختی ما

عصر پنجشنبه اومد مثه سقاهک پیر 

رو نوکش یه چیکه آب گفت به من بگیر ، بگیر...

 

جمعه حرف تازه ای برام نداشت

هر چی بود

پیشتر از اینا گفته بود

...

حسرت ...

من اگر مُردم روی قبرم بنویسید ناکام مُرد ...

چه همین امشب زمین را وداع گفتم ،چه ۱۰۰ سال دیگررر...

ناکام از تمام لبخند هایی که میشد تلخ نباشد .. از تمام فیلم ها و تصاویری که میشد در مسیر چشمهایم قرار بگیرند.. ناکام از گفتگوهایی که هیچ وقت ... هیچ وقت به سکوت نرسند .. ناکام از داستان های خوانده نشده .. ناکام از گرفتن دست های گرم .. گررم گرررم ..

روی قبرم بنویسید بانوی پاییزی که از همان ابتدای بودنش زردی را روی دوشش حمل میکرد ..

.

.

.

پ ن : چرا از شانس بد، ما به هر سیبی در این زندگی دندان زدیم  ، فاسد و کرمو درآمد ؟!
به هر آدمی هم که تکیه کردیم ، تو زرد ...
راستی چرا ؟

خٍرخٍر ...

هی خدا این پایینو نگاه کن ... حواست هست ؟ اونجایی که پاهاتو گذاشتی روش ،گلوی منه !

سکوت

بعضی نگاه ها سرآمد تمام کلمات روی زمینند ..