خلوت خیال

گاه نوشت های شخصی

خلوت خیال

گاه نوشت های شخصی

قصه ۱

قصه از کجا شروع شد ؟!!

دلم براش میسووزه .. !
برا کسی که کبریت برداشت و هی هیزم ریخت  و آتیش کشید بهترین روزامو ..
از اینکه به هر دری میزنه تا بدترین ضربه رو به من بزنه .. دلم براش میسوزه که احساس پیروزی میکنه!

اشتباه نکن، قصه ما یه قصه عاشقونه نیست ..


گریه ...

خدایا ! این یه خواهش جدی جدی جدیه !
یا منو بکش ، یا برگردونم به زندگی .. خسته م خدا خسته ! از مردگی کردن خسته م ..
فردا امتحان دارم و تا حالا یه کلمه نخوندم .. من انگیزه می خوواااممم

لعنت

لعنت به شبهایی که زود صبح میشوند ، لعنت به روزهایی که زود شب میشوند ..
لعنت به روزهای بی انگیزه ..


انگیزه برای فروش سراغ داری ؟

ترحم

فکر نمیکنی وقت اون رسیده که برگردی ببینی چیکار کردی با زندگیت ؟ اگه فکر میکنی اونقدر وقت داری که بهترین سالهای عمرت رو به گند بکشی .. ادامه بده ..

شروع ..

یه روز نیمه سرد زمستونی با انگشتای نیمه یخ ، تصمیم گرفتم بنویسم ..
یعنی اینبار اینجا بنویسم .. دور از چشم آدما .. شاید موندنی شم ، شاید نه .. چند ساله که جای دیگه مینویسم  .. اینجا اما فرق داره .. فرقشو بعدها میفهمید..