خلوت خیال

گاه نوشت های شخصی

خلوت خیال

گاه نوشت های شخصی

یعنی ..

سال نوتون مبارک باشه ..


یعنی از ته ته ته دلم آرزو میکنم ازدواج نکنین .. اگه ازدواج کردین جدا نشین.. اگه خواستین جدا شین راحت جدا شین ... اگه جدا شدین جایی رو داشته باشین که از فرهنگ بی فرهنگی این ملت به اونجا پناه ببرین .. یه جای دور دور دور که دست هیشکی بهتون نرسه ...


پرم از حسرت ..



رونوشت به خدا : یعنی خدا دیگه شورشو داری در میاری ................

غم ...

متاسفم که بعد از اینهمه سال هنوز نشناختی منو مادرم!
دردم اومد .. خیلی زیاد .. بار حرفت خیلی برام سنگین بود .. خیلی !

دلگیرم حالا ..
کاش اشکام و کسی نبینه ...


***

برای آبجی کوچیکه خواستگار اومده .. باورم نمیشه اینقدر قد کشیده باشه که بخواد خانووم خونه کسی بشه .. من کلی خوشحال شدم و هی گفتم .. حالا من چی بپوشم ..
آبجی هاجر ( همسایه مون ) اینجا بود و مامان وقتی میخواست آبجی کوچیکه رو تعریف کنه ، گفت : نه ... اون مثل این نیست (منظور بانوی پاییز) اون خیلی قانع و کم توقعه .. اصلا توی یه فاز دیگه ست .. اون خیلی فهمیده ست و خیلی بیشتر و بهتر از این  (منظور بانوی پاییز ) از زندگی سرش میشه و .... ازین حرفا ..
منم موندم تو فکر که چرا هرچی برچسب بد بود برا من ردیف کرد .. بغض دارم حالا ..


سوال

فکر نمیکنی این زندگی خیلی طولانی شده ؟؟؟
آدما چجوری حوصله شون سر نمیره ؟
برام عجیبه ..من که خیلی وقته خسته شدم..

قد خمیده ...

چققدرر سخته محکم بود و نفس کشید و تا نشد ..
دارم از پا می افتم ..

عطر سیب


من به خودم : گیرم که مریض شدی .. این خونه و زندگی که نباید فلج شه !
دستمال به دست با سرگیجه  فراووون بعد از رسیدگی به آشپزخونه که حالا بازار شام شده بود ، نشستم مربای سیب درست کردم .. حالا کل خونه رو عطر سیب برداشته ..
چققدرر دلم میخواست میتونستم چندتا نفس جانانه بکشم ..
اما نمیتوونم .. نه دل و دماغشو دارم و نه حالشو ...